پرنسس ملودی

عزیز دلم در 1 سال و 1ماه و 1 هفته و 1 روزگی

1389/10/26 18:10
نویسنده : مامان
350 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم 

عزیز دلم بهت تبریک میگم این اتفاق زیباو این تاریخ قشنگ و هرچند مامانی خیلی غصه داره و انگار تمام خستگی به تنم موند که لبت بخیه خورد

چند وقتیه که با اینکه خیلی اتفاقات مختلف افتاده بود ولی اصلا حوصله نوشتن نداشتم!!!

1.رفتیم شمال واین اولین مسافرت دخملی بوداونم بخاطر وسواس من!!!

2.دایی سعید برای همیشه رفت المان واین یکی ازدلایل بی حوصلگی مامانی بود

3.رفتیم موسسه بادبادک و دخملی با چیزهای جدید اشنا شد و کلی دوست پیدا کرد

4.دیشب دخملی خورد زمین و پایین لبش شکاف برداشت 

در1سال و 1 ماه و1هفته و1 روزگی انقدر بزرگ و شیرین شدی که مامان گاهی حیرت زده میشه و به فکرفرو میره که این همون دختر کوچولومه که انقدر کوچیک بود که می ترسیدم بغلش کنم و با سختیه خیلی زیادی بهش شیر دادم (3ماه ونیم سینم زخم بود و خون میومد وباتحمل درد زیاد تلاش برای تغذیه دخملی با شیر خودم)و اگر گاهی لبخندی می زد کلی ذوق می کردیمو خوشحال می شدیم

حالا دیگه انقدر بزرگ شدی که تقریبا مفهوم همه چیزرو متوجه میشی وحتی نمی شه چیزی رو ازت قایم کرد وقتی بهت کاری رو می گم مثلا برو توپتو بیار  با لبخند 4دست وپامیری و میاری یا کارهای ساده ای از این دست و من متعجب میشم!

تقریبا 20 کلمه رو با شناخت مفهومی می گی اگه یادم باشه

مامان که گاهی هم  تازگیها می گی اماامان

بابا

حموم

عینک

عمه

عمو

امد=احمد

هاپ

بـــــــــــــــــــــــــــــــع

اینه

ماه

اب

نانا=نانای

دد

هــــــــــــــام=هرجور خوراکی

قام قام =ممه!!!

اوب=توپ

ممه

ایی=ماهی

مــــــــــــــــــــــا (وقتی می پرسم گاو پی می گه)

من من(وقتی می گم عزیز مامان کیـــــــه کیــــــــــــــــه؟؟)

دیگه بوس کردنو خوب بلدی میای هی مامان و پدری رو بوس می کنی اونم صدادار وکلی دلبری می کنی

بوس فرستادنم خوب یادگرفتی


عاشق موسیقی خیلی زیاد با هر اهنگی می رقصی و  با زبون کوچولوت می زنی به پشت دندونت به اصطلاح ترقه زدن به تازگی از بعضی اهنگها به شدت ناراحت می شی و با حالت ترس گریه می کنی

هر روز صبح اگه خونه باشیم میای و دی وی دی رو دکمه هاشو میزنیو روشن خاموش می کنی تا برات بی بی انیشتن بزارم و کلی ذوق می کنی البته منم این مجموعه رو خیلی دوست دارم خیلی اموزنده و مفیده

عاشق حمومی تا از نزدیکش رد میشی میری تو و وانتو میاری و مداوم می گی حمــــوم تا ببرمت

هنوز 4 دست و پا میری و بدون نگه داشتن دستت  دوست نداری راه بری و زود می شینی

......


توی مسافرتی هم که رفتیم خیلی خوب بود و خیلی خوش گدشت تو برای اولین بار دریا رو دیدی و مداوم می گفتی اب اب پیش خودم می گفتم دخملی چی فکر می کنه الان حتما می گه یعنی مامان این همه اب رو یه جا برای من جمع کرده!!!

برای اولین بار جنگل رو دیدی و گاو رو دیدی

4 روزی بودیمو بخاطر هوای تقریبا سرد وبارونی اومدیم

دایی سعیدم رفت آلمان و اینو موقعه ایی که بغلت می کرد تو چشمهاش می دیدم که ازت دل نمی کنه و مداوم دوست داشت که تورو بغل کنه و موقعه خداحافظی کلی گریه کرد!!!

ان شالله هر جا که هست موفق و پیروز باشه و به  اون چیزی که دوست داره برسه و همیشه خداوند حافظ و نگه دارش باشه

موسسه بادبادک هم خوب بود مربی مهربون و با تجربه ایی داره و تو تمام اون مدت بجز 2تا تایم استراحت مداوم در حال بازی با هم بودیم با روش هایی که مربی ارائه می داد دیگه اخرش من به نفس نفس افتاده بودم و ازاین خوشحال بودم که تو زود تطابق با محیط دادی و خیلی اکتیو شدی برعکس بقیه جاهای شلوغی که می بینی و کز می کنی تا نیم ساعت اول یه گوشه و برای کلاس خلاقیت و رشد هم اسممونو رزرو کردم

و اما دیشب که حالمو خیلی گرفته و بی دل و دماغ دارم تایپ می کنم و بقولی جوری می نویسم که این نوشته هم زود تموم شه وبرم پیش دختر از گل نازک ترو ببوسمش و بغلش کنم

مشغول اماده شدن برای رفتن به خونه ازاده جون بودیم که مادر و باباش از امریکا اومدن و چندروز دیگه بیشتر نیستند و ما هنوز فرصت نکردیم بریم دیدنشون

پدری اومد و من به خیال اینکه تو داری میری پیش پدر و اون مواظبته با خیال راحت مشغول سشوار کشیدن بودم که دیدم جیغت به هوا رفت دویدم دیدم بغل پدری و پدر میگه چیزی نیست نگو ندیده  من فقط بلند  می گفت یا ابولفضل یا ابولفضل بدون اینکه متوجه باشم شاید 100 باری تکرار کردم و تو غرق خون

بغلت کردم و ارومت کردم تا ببینم چی شدی  دیدم گوشه لبت شکاف کوچکی خورده ولی کاملا بازه و ازتو هم دندونت به لبت برخورد کرده و زخم شده  .نگو اومدی بری پیش پدر لبه حموم که مهندس ساختمان که به قول خود خیلی امروزی و معروف هست (خانه ما نو سازه)قرنیز(اگه درست باشه) مطبق درست کرده و گذاشته با لبه های تیز دستات سر می خوری و لبت محکم می خوره به سنگ روزمین

خلاصه رفتیم بیمارستان اتیه و متاسفانه جراح پلاستیک رفته بود و بااصرار سرپرستار تورو بدست پزشکی سپردیم که خیلی تعریف کردند و بمیرم برات که چقدر گریه کردی تا 2تابخیه به لب کوچولوت بزنن و من نیز هم

توی بیمارستان که بودم نی نی هایی هم سن  تو اومدن که یا از پشت زمین خورده بودن که خیلی خطرناک و بنده خدا مامان اون نی نی هم کلی گریه تا ببرن سی تی اسکن کنن و یا از چشم ...

و همه این جمله رو می گفتن خیلی بد خورد زمین خیـــــــــــلی بد و ما باهم می زدیم زیر گریه

ومن اونجا  هم خدارو خیلی شکر کردم که خطر رفع شده و می تونست اتفاق بدتری بیفتهودعا برای اون نی نی ها

 من هم تصمیم گرفتم هرجور شده کل خونرو ازاین فوم های فشرده کنم  تا خونه ایمن داشته باشم  و حالا اگرهم زیبا نبود ایرادی نداره ولی برام این مهمه که تو سلامت باشی

می بوسمت عزیزم

پ.ن:عکسهارو بزودی اپ می کنم

پ.ن2:هروقت یه مقدار رو فورم بیام شاید یه مقدار ویرایش می کنم

پ.ن3:اینم عکسها با کلی تاخییر در ادامه مطلب


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)